کافه عاشقی
جای خالی " تـو " را با عروسکی پر می کنم همانند توست
چه حـرف به هر حال ممنون از مشتت..................................... گاهــــــی هیـ ـــچـــــــکس را نــــداشــتـــ ــ ــه بـــاشـــــی بــهتــر اســ ــ ـت داشــــتــ ــن بعضـــــی ها تنـــــــها تـــرت میـــــکند!! میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟ یـک مــــرگ بدهـکارم و هـــزار آرزو طلبـکار ! خستــه ام .. یــا طلبــم را بـده .. یــا طلبــت را بگیــر .. اندكی نفهمی عطا كن، نه اسمش عشـــــــــق است، ســـــــــوال هــــا . . شده اند . . . سایه ی سرم . . . ممنونم کــه مـــرا ایــنــقــدر زیر ســـــــــــــــوال مـــیبــــری خنده دار استـ نه ...؟؟! میان هــق هــق شبانه ام نفـــــــس کم میاورم و او او به هوس جدیدش بگوید: " نفــــــس" ما با نفس سلامت اي دوست ، خوشيم / از گرمي هر کلامت اي دوست ، خوشيم هرچند که افتخار ديدارت نيست / با زنگ خوش پيامت اي دوست ، خوشيم . . . من که با نغمه ي پر سوز تو عادت دارم / باز از چشم سياه تو شفاعت دارم گرچه لبخند تو ديريست زيادم رفته / من به سرفصل نگاه تو ارادت دارم . . . اين فاصله ها که بين ما بسيارند / از بودن ما کنار هم بيزارند/ يک روز براي ديدنت ميآيم اما اگر اين فاصله ها بگذارند.... خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل ديوانه ات کو؟
روزهاي کودکي کو؟
فصل خوب سادگي کو؟
يادت آيد روز باران
گردش يک روز ديرين؟
پس چه شد ديگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگين
در پس آن کوي بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال ديروز
غرق در غمهاي امروز
ياد باران رفته از ياد
آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز باران
ميخورد بر بام خانه
بي ترانه ٬ بي بهانه
شايدم٬ گم کرده خانه... دلم برایت خیلی تنگ است شاهدم نیز گوشی تلفنی است که بارها و بارها در دست گرفته ام و تک تک شماره هایت را با تمانینه بر رو ی صفحه لمس نموده ام اما همیشه شماره آخر را نتوانستم بگیرم نمیدانم چرا؟! مثل همیشه دلتنگ و بی قرارت هستم... امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو... بعد از مدتها دیدمش!!!دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن... خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم...تو دلم گریه کردم و گفتم: ...بی معرفت !!!!دستای من تغییر نکردن...دستات به دستای اون عادت کردن ...میخوام فراموشت کنم چشماتواز یادببرم میخوام که از یادم بری رفتی چی اومد به سرم دیدم نمیشه هر چی که خواستم بعداز توبا خاطراتت سر کنم یا با همین خاطره ها رفتنتو باور کنم دیدم نمیشه ...دیدم نمیشه هر کسی جاتو تو قلبم بگیره این همه خاطراتتو یه روز تو قلبم بمیره دیدم نمیشه واسه بدست اوردنت چه نقشه ها کشیدموبعداز یه عمر دربدری دیدی به تو رسیدمو اما نفهمیدم چرا چی شد ازم جداشدی من با تو صادق بودمو چرا تو بی وفا شدی ....خـــــــــــــــــدایــا
کاش اسمان می دانست درد من چیست!کاش می دانست نیاز من چیست ! کاش می دانست به یک قطره باران نیز قانعم کاش اسمان می دانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست !؟ دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است ! عاشقم ولی یک عاشق تنها...یک عاشق بی کس ! عاشقی که معشوقش در کنارش نیست !کاش دریا می دانست کویر چیست!؟ ...
مرا " دوست ندارد
دلش برايم تنگ نمي شود "
احساس ندارد !
اما هر چه هست " دل شـکـســتـن " بلد نيست ...!
بی ربـطیست
کـــه مــرد
گریـــه نمــی کند !
گاهـــی آنقدر بغــــض داری ...
کـــه فقـــط
بایــد مـــرد بــاشـی
تـا بتوانی گریـــه کنـــی
.
فقط از چشم خودت چشم مرا دور نکن
حرمت چشم تو چیزیست که دریا دارد
اشک من دیدی و شاید به خودت می گویی
دیدن گریه یک مرد تماشا دارد ...
جــایــی کـه
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
كه راحت زندگی كنیم!
مردیم از بس فهمیدیم و به روی خودمون نیاوردیم...!
نه علاقه،
نه حتی عادت،
خـــــریـتـــ محض است
دلتنگ کسی باشی
که دلـــش با تـــــــــو نیســـت
که تو
هی مرا دور بزنـــی
و مـــــن
دلم را خــــوش کنـــم
به این که
در محاصره ی تواَم
چه تلخ است....
آخه دارم از رفتنت بدجوري گُر ميگيرم ...
دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ...
كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...
من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...
برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من ...
حالا كه تو دوستم نداري چه كنم؟ ...با درد بزرگ بي قراري چه كنم؟
گيرم كه كنم عشق تو از سينه برون ...با اين همه زخم يادگاري چه كنم؟
نيست ترسم فقط از تنهايي ...با حسرت تلخ اين جدايي چه كنم؟
پر بود هواي دلم از دلتنگي ...گفتي كه كنم دل از تو خالي چه كنم؟
اينجا كه نفس كشيدنم اجباريست ...با قصه ي جبر زندگاني چه كنم؟
رفتي و شدم من پر از اين فكر غريب ...حالا كه تو دوستم نداري چه كنم؟
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |